و امروز گویا جمعه بود
.
.
.
از آن جمعه ها که معمولا لااقل 5 ساعت اضافه در آن پیدا می شود
چه برسد به 5 دقیقه!
.
.
صحبت، صحبت «نخواستن» است، نخواستن
دو چشمانت بگیر از من، نگاهت را نمی خواهم
که آن مستی ز چشمان سیاهت را نمی خواهم
برای خستگی هایم، به دیواری زنم تکیه
که دیگر شانه های چون پناهت را نمی خواهم
دو گوشم نغمه ی مهری ز لبهایت چو نشنیده
من آن آواز بی روح سه گاهت را نمی خواهم
قسم خوردی به جان من، منم آن جان جانانت
قسم های دروغین و گواهت را نمی خواهم
ز نام و ننگ بگذشتم به دنبال سراب تو
خطا کردم ولی دیگر گناهت را نمی خواهم
به راه عشق موهومت به پای جان و سر افتم
از این بیراهه برگشتم که جانت را نمی خواهم
...
(شروین پاداش پور)